آن نفسی که با خودی...

 

 

آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت  /  وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشه ای  /  وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که با خودی بسته ابر غصه ای  /  وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که با خودی یار کناره می کند  /  وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که با خودی همچو خزان فسرده ای  /  وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

(مولانا)

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد  ...

 

 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد  /  به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران  /  به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید  /  تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار  /  از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

(مولانا)