مردان خدا پرده پندار دریدند...
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند / یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند / هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند / یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند / یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند / قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد / یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی / بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز / زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی / کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت / ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است / کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی / از دام گه خاک بر افلاک پریدند
فروغی بسطامی
تقدیم به مردان پلاسکو