کف دریاست صورت های عالم ...
کف دریاست صورت های عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد / بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
کف دریاست صورت های عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد / بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
به مردان مؤمن بگو ديدگان [از نظر بازى] فرو گذارند، و ناموسشان را محفوظ بدارند، اين براى آنان پاكيزهتر است، بىگمان خداوند به آنچه مىكنند آگاه است
(سوره نور، آیه 30، ترجمه خرمشاهی)
در بسیاری از سخنان شما اندیشه ها قربانی می شوند.
هنگامیکه شما با دوست خود دیدار می کنید، بگذارید که روح شما لب هایتان را به حرکت درآورد.
(جبران خلیل جبران)
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش / صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
در زمین مردمان خانه مکن / کار خود کن کار بیگانه مکن
(مولانا)
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم / هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم / هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم
(مولانا)
آری البته چشم های آنان کور نیست، لکن دل هایی که در سینه دارند نابیناست.
(سوره حج، آیه 46، ترجمه قرائتی)
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق / باز نیابی به عقل سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا / چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد / هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
گر ز خود و هر دو کون پاک تبرا کنی / راست بود آن زمان از تو تولای عشق
ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم / خام بود از تو خام پختن سودای عشق
عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن / جان عزیزان نگر مست تماشای عشق
دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او / گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد / از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزای او / جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق
هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر / قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق
تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب / گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق
عطار
و بر من در روزی که زادم و در روزی که درگذرم و روزیکه زنده برانگیخته شوم درود باد.
(سوره مریم، آیه 33، ترجمه خرمشاهی)
بگو اگر شما خزائن رحمت پروردگارم را در اختیار داشتید، در آن هنگام هم از بیم درویشی امساک پیشه می کردید، و انسان بخیل است.
(سوره اسراء، آیه 100، ترجمه خرمشاهی)
اگر براستی میخواهید روح مرگ را مشاهده کنید، پنجره قلبتان را بسوی جوهر زندگی بگشائید، زیرا مرگ و زندگی یکی هستند چنانکه رودخانه و دریا از یک گوهرند.
(جبران خلیل جبران)
خیر و خوبی در شما به گونه های بی شمار ظاهر می شود اما در فقدان خیر و شما شر نیستید، فقط می توان گفت در راه لنگ ماندید. چه حیف که گوزن ها نمی توانند چابکی را به لاک پشت ها بیاموزند
(جبران خلیل جبران)
شما ای قاضیانی که به اجرای عدالت می اندیشید، حکم شما چیست برای آنکس که در عالم جسم صدیق و درستکار است اما روح او در سودای دزدی و غارت بسر می برد
(جبران خلیل جبران)
و هنگامیکه زمین دست و پای شما را مصادره می کند، و وام خود را باز می ستاند، شما براستی دست افشانی و پایکوبی خواهید کرد.
(جبران خلیل جبران)